دیگران میپنداردو دچار عجب می گردد و بزرگتر تکبر ،خود برتر بینی در قبال خداوند است به این که از قبول حق و اذعان به آن و پرستش خداوند امتناع نماید.(مفردات راغب اصفهانی،صفحه665)
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ (35)
و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است، چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزنى، يا نردبانى به آسمان بگذارى (و اعماق زمين و آسمانها را جستجو كنى، چنين كن) تا آيه (و نشانه ديگرى) براى آنها بياورى! (ولى بدان كه اين لجوجان، ايمان نمىآورند!) امّا اگر خدا بخواهد، آنها را (به اجبار) بر هدايت جمع خواهد كرد. (ولى هدايت اجبارى، چه سودى دارد؟) پس هرگز از جاهلان مباش! (35)
سوره انعام آیه 35
كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3)
نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمىكنيد! (3)[1]
سوره الصف آیه3
ریشه
الکبیر و الصغیر:از اسمائی هستند که اضافه شده و معنای آن به اعتبار سنجش آنها با انواع دیگر مشخص می گردد.لذا یک شی گاهی در قبال شی دیگر کوچک وگاهی بزرگ است.(مفردات راغب اصفهانی،صفحه663)
كَبَرَ- كَبْراً فلاناً بالسِّنّ: از او سالمندتر بود.كَبِرَ- كِبَراً و مَكْبِراً في السنَّ: پير و سالمند شد.فرهنگ ابجدى الفبايى عربى فارسى: ترجمه كامل المنجد الابجدى متن 718
مشتقات
كبر: (بر وزن عنب و قفل) بزرگى
قدر. چنانكه در قاموس و اقرب گفته. مثل وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ توبه: 72. وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ نحل:
41. و آن باعتبار سنّ نيز گفته ميشود مثل قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ … آل عمران: 40. كه مراد از آن بزرگى سنّ و پيرى است.
راغب گفته: اصل صغير و كبير در اعيان است و بطور استعاره در معانى بكار روند. و آن بمعنى سنگينى نيز آيد كه نوعى از بزرگى است مثل كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ شورى: 13. گران است بر مشركان آنچه آنها را بدان ميخوانيد.
كبير: از اسماء حسنى است وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُ الْكَبِيرُ حجّ: 62. ظاهرا آن بمعنى عظيم القدر است چنانكه علىّ بمعنى بلند پايه است در مجمع آنرا «السّيّد الملك القادر على جميع الاشياء» گفته است.
مراجعه بآيات نشان ميدهد كه آن نوعا در ذيل آياتى آمده سخن در قدرت و احاطه خداوند است و على هذا سخن مجمع تأييد ميشود.
كبير در غير خدا و در كبير معنوى و جسمى و ايضا بمعنى رئيس و رهبر بكار رفته است مثل ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ فاطر: 32. كه معنوى است فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ انبياء: 58
كه ميشود گفت: بزرگى جثّه مراد است. و در آيه إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ طه: 71. مراد رهبر و رئيس ميباشد.
كبرياء: عظمت و حكومت وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ يونس: 78. و باشد براى شما عظمت و حكمرانى در زمين؟ وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ جاثية: 37. مراد از آن در در آيه ربوبيّت عامه و حكومت مطلقه است و لفظ عزيز و حكيم تا حدّى آنرا معنى ميكند.
كبر: (بكسر اول) بزرگى ايضا تكبّر و خود بينى. مثل وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ
مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ نور: 11. بعضى «كبر» را در آيه بضمّ كاف خواندهاند مراد از آن معظم شىء است. ضمير «كبره» راجع بافك واقع در صدر آيه است، گويند مراد از «وَ الَّذِي تَوَلَّى» عبد اللّه بن ابىّ است كه در اشاعه افك پا فشارى ميكرد.
يعنى: آنكه بمعظم افك مباشرت كرده براى اوست عذابى بزرگ.
إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ غافر: 56.
نيست در سينههاشان مگر تكبّر و خود بزرگ بينى.
تكبّر: نيز بهمان معنى است و شايد تكلّف در آن منظور باشد يعنى بزور خودش را كبير ميداند بدترين تكبّر آنست كه در برابر امر خدا تكبّر و از قبول آن امتناع كند فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها … اعراف: 13.استكبار آنست كه اظهار بزرگى و تكبّر كند با آنكه اهلش نيست أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ بقره: 34. و آيات قرآن همه در اين زمينه است.
متكبر: از اسماء حسنى است السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ حشر: 23. و آن بمعنى صاحب كبرياء و صاحب عظمت است چنانكه زمخشرى گفته: «البليغ الكبرياء و العظمة» در اقرب الموارد ميگويد:
«تكبّر الرّجل: كان ذا كبرياء» در الميزان آمده: متكبّر آنست كه متلبّس بكبرياء و در آن ظاهر باشد. اين صفت در خداوند صادق است زيرا كبرياء و عظمت حقيقى از آن اوست.
كُبّار: (بضمّ كاف) مبالغه كبير است وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً نوح: 22.
حيله كردند حيله بسيار بزرگ.
آن با تشديد و تخفيف هر دو خوانده شده است.
كبائر
1- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً نساء: 31.
2- وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ
شورى: 37.
3- الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى نجم: 32.
4- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها … كهف: 49.
5- وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ. وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ قمر: 52- 53.
در باره هر پنج آيه صحبت خواهيم كرد و هر يك را بررسى خواهيم نمود.
بزرگان و ارباب تفسير از سه آيه اولى استفاده كردهاند كه گناهان منقسم بصغائر و كبائراند و استناد به «كبائر» نشان ميدهد كه صغائر هم داريم و در آيه اول بقرينه مقابله «سيّئات» را صغائر دانستهاند و مورد عفوّ، البته در صورت اجتناب از كبائر.
ظاهرا نميشود انكار كرد كه «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» در آيه اول و «الْإِثْمِ» در آيه دوم و سوم اعمّ از كبائر است و كبائر قسمتى از آن ميباشد.
آيه اول كه در سوره نساء است در آيات قبلى، خوردن مال يتيم، ندادن اموال بسفهاء، گناه در باره تقسيم ارث، زنا، لواط (ظاهرا)، منع زنان از ازدواج بجهت ارث بردن از آنان، انكار مهريّه زن، تزويج نامادريها، حرمت تزويج محارم، اكل مال بباطل ذكر شده سپس آمده: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ …».
از طرف ديگر فواحش از كبائر خارج نيستند بلكه قطع نظر از كبيره بودن بسيار شنيع نيز هستند و بعبارت ديگر ذكر خاصّ بعد از عامّ است.
و اللّه اعلم.
و آن چنانكه در «فحش» گذشت در قرآن بزنا و لواط و تزويج نامادرى بالخصوص اطلاق شده و در كافى باب اللمم از حضرت صادق عليه السّلام نقل
شده:
«الْفَوَاحِشُ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ».
آيه چهارم در صغيره و كبيره بودن گناه صريح است زيرا مجرمين از آنچه در كتاب است ترسانند و ميگويند اين چه كتابى است على هذا صغيره و كبيره گناهند.
در آيه پنجم صغير و كبير شامل همه اعمال است اعم از نيك و بد.
در آيه اول مراد از سيئات يا صغائراند و يا آثار معاصى و در صورت اجتناب از كبائر ظاهرا آنها مورد عفواند مشروط بر اينكه مورد اصرار واقع نشوند و گرنه اصرار بر صغيره آنرا در رديف كبائر قرار خواهد داد وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران: 135. در كافى باب الاصرار على الذّنب از ابا عبد اللّه عليه السّلام نقل شده:
«لَا صَغِيرَةَ مَعَ الْإِصْرَارِ وَ لَا كَبِيرَةَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ».
و راجع به «إِلَّا اللَّمَمَ» در آيه سوم، عنقريب بحث خواهد شد.
اشكال
اگر گويند: متعلّق اجتناب در سه آيه اولى كبائراند و در صورت انقسام گناه بر صغيره و كبيره بايد گفت: فقط كبائر در اسلام واجب الاجتناباند نه صغائر!! لذا بهتر است بگوئيم ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ در آيه اول وصف كبائر و در آيه دوم و سوم «الاثم» بيان كبائر است على هذا همه گناهان كبائر و اثم و منهىّ عنهاند و آمدن لفظ كبائر دلالت دارد بر اينكه در اسلام صغائر نداريم.
گوئيم: صريح آيه چهارم دال بر وجود صغيره و كبيره است و تقسيم گناهان بر صغيره و كبيره حتمى است و در سه آيه اولى نميشود كبائر را شامل همه گناهان دانست با آنكه آيه چهارم آنها را صريحا تقسيم كرده است، لذا تقريبا يقينى است كه «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» و «الْإِثْمِ» اعمّ، و كبائر قسمتى از آندو است.
امّا اينكه فقط كبائر مورد اجتنابند نه صغائر بايد دانست: صغائر در صورت اصرار داخل در كبائراند و
نيز كلمه «تُنْهَوْنَ عَنْهُ» و «الْإِثْمِ» در آيات فوق و ايضا آيات ديگر و روايات بالضرورة دلالت دارند بر اينكه مطلق گناهان اعمّ از صغائر و كبائر واجب الاجتناباند، النهايه در آيات سه گانه گذشته بكبائر بنحو خاصّى توجّه شده است و مورد اجتناب واقع گشتهاند.( قاموس قرآن ج6 72 )
نکته ها
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ «35»
و اگر اعراض و بىاعتنايى آنان (كافران) بر تو سنگين است (و مىخواهى به هر وسيله آنان را به راه آورى، ببين) اگر بتوانى سوراخى در زمين يا نردبانى در آسمان بجويى تا آيهاى (ديگر) برايشان بياورى (پس بياور ولى بدان كه باز هم ايمان نخواهند آورد) و اگر خدا خواسته بود همهى آنان را بر هدايت گرد مىآورد (ولى سنّت الهى بر هدايت اجبارى نيست) پس هرگز از جاهلان مباش.
نكتهها:
در شأن نزول آيه آمده است: كفّار به رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آنكه زمين را شكافته برايمان چشمهاى جارى سازى: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً»[2]، يا به آسمان روى: «أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ»[3] شايد آيه اشاره به نوع درخواستهاى نابجاى آنان باشد كه اگر زمين را بكاوى يا نردبان به آسمان بگذارى و خود را به آب و آتش بزنى، سودى ندارد. در دعوت تو نقصى نيست، اينان لجوجند، پس براى ارشادشان اين همه دلسوزى نكن.
پيامها:
1- پيامبر، براى هدايت مردم، دلسوز و نسبت به اعراضشان غمگين بود. «وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ»
2- پيامبر بايد روحيّات مخاطبان خود را بشناسد و بداند كه گروهى از هر
تفسير نور، ج2، ص: 447
معجزهاى كه برايشان آورده شود، روى گردانند. «إِعْراضُهُمْ»
3- پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخواست به هر طريق مردم هدايت شوند، امّا اشكال در روحيّهى لجوج كفّار است كه خداوند هشدار مىدهد. «تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ»
4- خداوند مىتواند همه را هدايت كند؛ ولى حكمت او اقتضا مىكند كه انسان آزاد باشد. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى»
5- ارضاى خواستههاى بهانهجويان و بىصبرى مبلّغان، جهل است. «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ» (ريشهى بسيارى از توقّعات نابجا، جهل است)
تفسير نور، ج2، ص: 446
فرم در حال بارگذاری ...